مینویسم برای او که نمیخواند!
جهانم بی تو معنایی ندارد....برگرد!
با تو پیمان وفا می بندم با تو با عالمی می پیوندم در خیالت نه نمی گنجد این عشق شیرین، غمگین، زهرآگین تظاهر به بی تفاوتی
به انتظار بر گشت تو بودن انگار حماقت است اینقدر چشم به در دوختم و منتظرت شدم باید به پایان برسد این چشم به راه موندن دیگه نباید حسرت روز های شیرین با تو بودن را بخورم باید این کوله بار غم روی دوشم و بر زمین بگذارم بسه ای دل دیگه انتظار,شب و روزم شده تکرار اینقدر تنها موندم و غصه خوردم برای نبودنت قصه ی عشق من و تو به اخرش رسیده دیگه شب ها دلم نمی گیره دیگه نیستم به فکرت از همان اول هم اشتباه بود دوستی من و تو تو یک مهمون نا خونده بودی و یه مدت بادل من تو که عاشق نبودی من و بازیچه خودت کردی خداحافظ بازیگر,نه به تو فکر می کنم نه دنبالت می گردم من و به جای عشق,گرفتار غم کردی دیگه به تو و عشقت ندارم هیچ میلی
وَقـتــے دِلَـمـ بَـراے خُـودَمـ تَـنگـــــــ مےشَــوَد تــــــــو مَرا مــــــے فَهمـے مـَטּ تــــــــورا مـے خواهَمــ وَهَميـטּ سادـه تَريـטּ قِصّـﮧ ے يِڪـ اِنساטּ اَستــ تــــــــــومَـرا مـيـخـوانـــــے مَـטּ تـورا نـابــ تـَريـטּ شِـعـر زَمـاטּ مےدانَـتمــ وَ تــــــــــو ـهَمـ مـــے دانے تا اَبَد دَر دِلــِ مَـטּ مے مانے
گـــفــــــته بــــودی قــایــــ ـقی خـــواهــم ســـاخـ ــت دور خــ ــواهم شـــ ــداز ایــن شـــهر غــ ــریــب قایـــــ ـــقــت جــــ ــادارد منـــــ ـــ ــم از اهـــــل زمــــ ــین دلـــــگیــــــ ـــرم
به بی خیالی
به شادی
به اینکه مهم نیست،
اما چه سخت می کاهد از جانم این نمایش..
این روزها
جای خالی " تـو " را با عروسکی پر می کنم
همانند توست
مرا " دوست ندارد "
احساس ندارد !
اما هر چه هست " دل شـکـســتـن " بلد نیست ...!!
وقتی بغض می کنم
وقتی اشک می ریزم
منتظر هیچ دستــــــــــــــی نباشم
وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم
مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم
که اگر زمین می خورم
خودم برخیــــــــــزم
من یاد گرفته ام راهی را بسازم به صداقت
من یاد گرفته ام
که همه رهگذرنــــــــد
همـــــــــــه
و تو جواب میدی “خوبم!”
کسی باشه که محکم بغلت کنه و آروم تو گوشت بگه: “میدونم خوب نیستی…”
.
.
.
در رویاهایت جایی برایم باز کن ،
جایی که عشق را بشود مثل بازی های کودکی باور کرد ،
خسته شدم از بی جایی . . .
شاید هم این انتظار من از روی عادت است
به راهی که رفتی و برنگشتی خیره شدم
وقتی نیستی بیهوده است غم تو را خوردن
باید فراموشت کنم و خاطراتت و به دست باد بدم و دل ببرم
قسم به اشک عاشق از انتظار نشستن بیزارم
اونی که رفته بزار بره تو دیگه نکن اینقدر اصرار
جای خالیت و بیشتر دوست دارم حتی از دیدنت
فراموش می شود انکه رفت از جلو دیده
دیگه می خندم تو ندیدی این خنده را تو عمرت
باید همان وقت بهت می گفتم راه تو بکش برو
با اسم عشق اومدی نمی دونستم هستی یه دشمن
توعشق و عاشقی بازیگری عشق را خوب بلدی
کاری با دلم کردی که از عشق و عاشقی فقط پر دردم
از با تو بودن چیزی نصیبم نشد جز سردی
تو عاشق نبودی با من بد کردی خیلی
شنیدنت
فکرکردن به دستانت
شاعرم میکند
.
.
.
.
.
.
.حتی اگر
حتی اگر
مال یکی دیگه باشی
تو راحت بخواب من مشق گریه هایم هنوز مانده . . .!
MiSs-A |